تبیان، دستیار زندگی
تهران در بعدازظهر، مجموعه کوچکی است از شش داستان کوتاه که ظاهرا حرف تازه‌ای ندارد و نویسنده در آن به تکرار همان نوشته ها و مضامین پیش افتاده قبل پرداخته است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مستور در بعدازظهر تهران

تهران در بعد از ظهر

تازه ترین اثر مصطفی مستور(تهران در بعدازظهر)، مجموعه کوچکی است از شش داستان کوتاه که ظاهرا حرف تازه‌ای ندارد و نویسنده در آن به تکرار همان نوشته ها و مضامین پیش افتاده قبل پرداخته است.

در مجموعه حاضر، گرچه اغلب داستان ها نثری زیبا، روان، سالم و استاندارد دارند و واقعا به سختی می توان بر ادبیات متن داستان های مستور خرده گرفت اما اشکال کار اینجاست که فقط یک نثر خوب برای یک داستان کوتاه (یا بلند)کافی نیست.

معمولا داستان هایی به مذاق مخاطبان خوش می آیند که علاوه بر نثر خوب، از شروع، نقطه اوج و پایان بندی مناسبی هم برخوردار باشند. مستور از سه شرط ضروری، به دو تای اول عمل کرده ولی پای شرط سوم که ضروری هم به نظر می رسد در داستان هایش لنگ می زند.

داستان های این مجموعه غیر از"چند روایت معتبر درباره برزخ" با پایان های باز، بسته شده اند. پایان باز نیز به خودی خود بد نیست، درصورتی که در دل داستان، شخصیت ها و موقعیت های بحرانی و دراماتیک آنقدر خوب، معرفی و تشریح شده باشند که خواننده بتواند از طریق آنها به تصور و نتیجه گیری درست و دلخواه خود برسد، که اینجا عملا این اتفاق نمی افتد. سرنوشت داستان اول که مثل دو تن از شخصیت های لایعقلش، گیج و منگ است و حتی تکلیف الیاس که ظاهرا جدی ترین فرد آن گروه پنج نفره است، به درستی روشن نمی شود.

معمولا داستان هایی به مذاق مخاطبان خوش می آیند که علاوه بر نثر خوب، از شروع، نقطه اوج و پایان بندی مناسبی هم برخوردار باشند

همه چیز تار و ناواضح و مبهم است، مانند وضعیت آن آدم های مست پس از خوردن نوشیدنی های غیر مجازشان!داستان های دوم و سوم کتاب با عناوین "چند روایت معتبر درباره بهشت" و "تهران در بعدازظهر" هم وضعی نسبتا شبیه به داستان اول دارند، با این تفاوت که حالا به روابط آدم ها و افکار و درونیاتشان بهتر پرداخته شده ولی آنچه در این دو داستان، خوانندگان علاقه مند به آثار مستور را ناامید و دلسرد می کند، این است که جمله ها و شخصیت پردازی ها به شدت آشنا و تکراری می نمایانند و نمی توان حرف تازه ای در آنها جست.

در یکی از داستان های این مجموعه، با ترسیم چند موقعیت از روابط مردم تهران و عشق هایشان مواجه ایم که در یک روز و طیف زمانی دوساعته ای اتفاق می افتد.گرچه هیچ کدام از رویدادها به یکدیگر شبیه نیستند، نقطه اشتراکی آنها را در یک خط موازی قرار می دهد و آن اشکی است که در پایان هر اپیزود،چشمان کاراکتر اصلی را پر می کند،و عشق به زن ها که در همه آنها بهانه اصلی این گریه هاست.

متاسفانه این داستان فقط توصیف چند موقعیت از هزاران موقعیتی است که نویسنده برای خود انتخاب و روایت کرده است و با آنکه اغلبشان تکان دهنده و غمبارند اما این همه آنچه در دیدارهای عاشقانه اهالی تهران روی می دهد، نیست و می توان مثال های بیشتری برای چنین لحظه هایی آورد.

ارجاع های مستور به داستان های خود، رفته رفته به نوعی سبک برای او و علاقه مندانش تبدیل شده. مثل تکرار چندباره یک جمله که اتفاقا خوب هم جواب داده است

مصطفی مستور بنابر علاقه اش به فلسفه و ذات انسانی خویش و شناخت آگاهانه و توقع ایده آلش از موجوداتی به نام"انسان"، افکار پیچیده و پریشان ذهنی آنها را به زیبایی هرچه تمام تر روایت می کند. از طرفی او عاشق و مومن به خداوند مهربان و بزرگی است که نمونه هایش را در داستان هایش می بینیم و همینطور زن ها، که مستور شیفته معصومیت و پاکی آنهاست اما او همین شناخت و درک خود از خداوند، انسان و زن را در تمام داستان هایش، آنقدر تکرار کرده که دیگر همه می توانیم سرنوشت داستان های او را حدس بزنیم.

با این حال، ارجاع های مستور به داستان های خود، رفته رفته به نوعی سبک برای او و علاقه مندانش تبدیل شده. مثل تکرار چندباره یک جمله که اتفاقا خوب هم جواب داده. مثلا در همین کتاب می خوانیم: "گفتم "محض رضای خدا چراغ رو خاموش کن و بگیر بخواب. و رو به دیوارخوابیدم. و رو به دیوار خوابیدم. و رو به دیوار خوابیدم."

غیر از آنچه گفته شد، باید تصویر تهران را در آخرین مجموعه قصه مصطفی مستور بررسی کرد. تهران به عنوان یک کلانشهر و پایتخت یک کشور، می تواند سرشار از تنوع آدم ها و زندگی و حوادث باشد که هست.

خالق این قصه ها،خود متولد و ساکن اهواز است، با این همه، به لطف سفرهای گاه و بی گاهش به تهران، برای سپردن آثار تازه به ناشران تهرانی و برگزاری کارگاه های کوتاه مدت داستان نویسی، به تصویری شخصی از تهران و ساکنانش دست یافته که تاکنون بارها آن را در نوشته هایش تجلی بخشیده، ولی این نگاه سیاه و بدبینانه مستور نسبت به این شهر و مردمانش از کجا می آید؟ از دیدگاه او، شهر ما شهر گناه است؛ شهری که در آن آدم ها به سادگی عاشق می شوند، آدم می کشند، به سختی زندگی می کنند، تن به هر کاری می دهند، از زندگی سیر و خداوند را منکر می شوند!

منبع: سایت آفتاب


تهیه و تنظیم: گروه کتاب تبیان - محمد بیگدلی